یسنا خونه مامانم (14 مرداد)
دیروز میخواستم برم خرید برای همین به مامانم گفتم بیاد یسنا رو با خودش ببره خونه شون، خیلی نگذشته بود که مامانم زنگ زد که بیا دخترت یه ریز داره گریه میکنه و هر کاری میکنیم آروم نمیشه، سریع خودمو رسوندم خونه، چنان جیغی می کشید و گریه می کرد که هر کاری می کردم آروم نمیشد، آخرشم خودش خسته شد و خوابش برد، یه نیم ساعتی خوابید و دوباره بیدار شد، اولش ساکت بود، بعد دوباره شروع کرد به گریه. به بابام گفتم ما رو ببره خونمون شاید اونجا بتونم آرومش کنم، همین که از خونه مامانم اومدیم بیرون، خانم کوچولوی وروجک ساکت شد، دیگه هم گریه نکرد!!!!!
البته طفلک تقصیری هم نداره این مدت همش تو خونه بوده ، با این که مامانم هر چند روز یه بار میاد دیدنش ولی زیاد نمیمونه، فقط منو باباشو میشناسه، جمعه هم که عمه اش اومده بود دیدنش همین اوضاع بود، تا عمه اش رو دید اخماش رفت تو هم و شروع کرد گریه کردن.
آخه این یه ماهه جایی نبردیمش، ماه رمضون بود و هوا به شدت گرم ، بعضی وقتا هم گرد و خاک