این روزهای ما
یسنا این روزا خیلی شیطون شده از دیوار راست بالا میره، قبلا دستشو میگرفت به پشتی و بلند میشد الان خیلی راحت دستشو میگیره دیوار و بلند میشه، تازه خانوم کوچولو فکر میکنه خیلی ماهره بیشتر مواقع یکی از دستاشو ول میکنه و یه دستی تکیه میده به دیوار و من که همش باید مواظبش باشم که خدای نکرده نیفته شبها هم خیلی بد میخوابه،بعد از کلی تلاش واسه خوابوندن، هنوز نخوابیده به دلایل مختلفی بیدار میشه، یا پستونک از دهنش افتاده، یا گرسنشه یا خیلی غلت زده و باعث شده بدجور بخوابه یا همین جوری الکی گریه میکنه (به دلایل نامعلوم ) بعضی شبها هم حدودای ساعت 4-5 از خواب بیدار میشه و میره سمت اسباب بازیها که بازی کنه، حالا در طول روز هیچ علاقه ای به اسباب بازی ندار...
نویسنده :
مامان
17:16
هشت ماهگی
کریا
جمعه هفته پیش (8 آذر ) با افسانه جون رفتیم کریا (یا همون سد شهدا) ...
نویسنده :
مامان
16:10
بدون عنوان
مهمون داره برام میاد یکی از دوستای خیلی خوبم افسانه بعد از ظهر از تهران حرکت کرده و ایشالا فردا صبح پیش ماست. تقریبا یه دو سال و نیمی هست که ندیدمش،من و افسانه اواخر سال 81 با هم آشنا شدیم و از اون موقع با هم دوستیم (اون موقع من دانشجوی ترم دوم لیسانس بودم)، من و افسانه هم رشته بودیم البته با یه ترم اختلاف ...
نویسنده :
مامان
23:13
سالگرد ازدواج
عشق را با تو تجربه کردم ، امید به زندگی را در تو آموختم ، محبت را در قلب تو یافتم با هر تپش قلبم میگویم دوستت دارم و چشمان همیشه عاشقم در انتظار توست … سالگرد ازدواجمان مبارک … ...
اولین محرم
بدون عنوان
هفته پیش (18 آبان) عمو مهدی، زن عمو الهام و اهوراجون از همدان اومدن پیشمون و یسنا رو برای اولین بار دیدن یسنا که معمولا تا یه آدم غریبه رو میبینه گریه میکنه این دفعه یه کم آروم تر بود، با زن عموش که حسابی دوست شده بود و واسش میخندید وقتایی که بغلش میکردن و همون موقع نگاهش به من می افتاد شروع میکرد گریه کردن اینم چند تا عکس از اهوراجون، عمو مهدی و یسنا ...
نویسنده :
مامان
22:40
هفت ماهگی
تلاش برای ایستادن!!!!!!!!!!!!!!
یسناجون علاقه زیادی به ایستادن داره!!!! بالش گذاشتم کنار دیوار تا مثلا ایمن باشه همه جا، اون وقت این خانم کوچولو دستشو میذاره رو بالش و سعی میکنه بره بالا! نتونستم تو خونه یه عکس خوب بگیرم که اینو نشون بده، چون همش باید مواظب بودم که خدای نکرده نیفته ولی دیروز خونه مامان جون از چند تا پشتی رفت بالا ...